یک مشت رنگ صورتی

ساخت وبلاگ

چقدر دور شدم. از نوشتن، از اینجا نوشتن و یا هرچی که قبلا انجام میدادم. یک مشت رنگ صورتی...
ما را در سایت یک مشت رنگ صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-koochaka بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 15:54

یه توییت خوندم میگفت مادرش روزمره هاشو مینوشته و کلی شده و بعد از فوتش جمع کردن دفترهاشو، حالا چند سال بعد دلش خواسته اونارو بخونه. به نوشته های خودم فکر کردم که خیلیاشون عجیب و غریب و افتضاحن. واقعا چی برای اونایی که دلشون تنگ ما میشه میذاریم؟ دارم فکر میکنم یسری رو نابود کنم.

یک مشت رنگ صورتی...
ما را در سایت یک مشت رنگ صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-koochaka بازدید : 161 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:52

همه فکر میکنن من مسخره بازی در میارم وقتی میگم حضور بین آدما منو مضطرب می‌کنه ولی هیچوقت سعی نمیکنن درک کنن. من از دیدن آدما و حرف زدن باهاشون میترسم چون مضطربم میکنن. باید صورتم رو ببینید که از اضطراب چه بلایی سرش اومده.

یک مشت رنگ صورتی...
ما را در سایت یک مشت رنگ صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-koochaka بازدید : 146 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:52

با اینکه میدونم باید به شدت درس بخونم تا شاید به بقیه برسم، شروع کردم به نوشتن داستان دوم که غیر از یک ایده کلی چیزی دیگه ای براش ندارم. یک مشت رنگ صورتی...
ما را در سایت یک مشت رنگ صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-koochaka بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:52

بچه که هستی فکر می‌کنی میتونی با همه ارتباط برقرار کنی، با همه حرف بزنی و همه بفهمن چی میگی، کم کم که بزرگ میشی و تو جوامع بزرگتر قرار میگیری دیگه کمتر کسیه که فکر کنی شبیهته، که فکر کنی میتونی باهاش یک مشت رنگ صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت یک مشت رنگ صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-koochaka بازدید : 162 تاريخ : سه شنبه 18 شهريور 1399 ساعت: 13:44

زندگی با خانواده ممکنه تا حدود ۱۸سالگی آسون باشه، ولی وقتی به بیست و چند سالگی می‌رسی، میفهمی چقدر باهم اختلاف دارین، سلیقه ها کاملا متفاوته، سرگرمیا کاملا متفاوته، حتی دیگه به موضوعات یکسان نمی یک مشت رنگ صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت یک مشت رنگ صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-koochaka بازدید : 160 تاريخ : سه شنبه 18 شهريور 1399 ساعت: 13:44

نمیتونم هیچ جایی بگمنمیدونم چراولی حرف تو گلوم میخشکهفرصتش که پیش میاد بگم استرس میگیرم، از عکس العملا میترسم، از حرفا میترسم، حتی از اینکه یه مشکلی پیش بیاد و نشه و خودمو سرزنش کنم که چون گفتم نشد هم یک مشت رنگ صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت یک مشت رنگ صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-koochaka بازدید : 109 تاريخ : سه شنبه 18 شهريور 1399 ساعت: 13:44

داشتم سعی می‌کردم بخوابم که نمیدونم سر چه فکری به سنم فکر کردم. با جمع و منها به ۲۴ رسیدم، دیدم یه چیزی این وسط درست نیست، شروع کردم به شمردن سالهای عمرم با انگشتام. دوباره ۲۴! بعضیا میگن ۲۳ و خورده ا یک مشت رنگ صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت یک مشت رنگ صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-koochaka بازدید : 174 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 15:32

یه سر رفتم به حساب توییترم سر زدم و دیدم اونجا چه درگیری ای بین مردم خودمونه، هر کی ناراحت بود از اتفاق اخیر اونایی که خوشحال بودن رو میکوبید و بلاک میکرد هر کی خوشحال بود، اونایی که ناراحت بودن رو! ت یک مشت رنگ صورتی...ادامه مطلب
ما را در سایت یک مشت رنگ صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-koochaka بازدید : 167 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت: 6:44

یه نکته ناراحت کننده تو خونه اینه که بابام وقتی می‌خوان یه چیزی بگن منو مخاطب قرار میدن، و وقتی میگم از مامان بپرسین همه تلاششون رو میکنن که مامانم رو مخاطب قرار ندن. یا مثلاً یه چیزی بگن منو صدا میزنن تا مامانم که تو دو قدمیشون نشستن

یک مشت رنگ صورتی...
ما را در سایت یک مشت رنگ صورتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-koochaka بازدید : 220 تاريخ : دوشنبه 19 اسفند 1398 ساعت: 6:44